به گزارش پایگاه خبری نشان :

 این پسر جوان که فاصله طبقاتی زیادی با دختر مورد علاقه اش داشت وی را در خانه زندانی کرد و اجازه نداد با خانواده اش ملاقاتی داشته باشد.

چندی پیش مرد کارخانه داری با مراجعه به دادسرای شهید هاشمی تهران از دامادش به خاطر پنهان کردن دخترش شکایت کرد.

این مرد 58 ساله به دادیار پرونده گفت: از دو سال پیش پسر جوانی به نام ناصر که در یک بوتیک و مانتو فروشی کار می کند به دخترم علاقه مند شد، سارا هم وی را دوست داشت اما من و همسرم مخالف این رابطه و ازدواج بودیم.

UFijruImzxrP

 

وی افزود: ناصر در خواستگاری هایش خیلی سماجت کرد. من یک کارخانه دار بوده و نه تنها از لحاظ ثروت و دارایی بلکه از لحاظ موقعیت اجتماعی و محل زندگی قابل مقایسه با خانواده ناصر نیستیم، همین تفاوتها باعث شد قاطعانه مخالفت کنم و بارها از ناصر بخواهم دنبال کسی برود که هم شأن خودش است اما سارا اجازه نداد این پسر را از زندگی اش بیرون کنم و وقتی دیدم چارهای ندارم پذیرفتم آنها با هم ازدواج کنند.

مرد کارخانه دار آهی کشید و گفت: از فردای روز عروسی دیگر دخترم را ندیده ام. ناصر خانه شان را عوض کرده، سر کار نمی رود، موبایلش را فروخته و من هیچ اثری از وی و دخترم ندارم. می ترسم بلایی سر خودشان آورده باشند و نگران هستم.

دادیار پرونده وقتی نگرانی این مرد از سرنوشت دخترش را دید دستور داد تا پلیس دست به تحقیقات ویژه بزند که این سری بررسی ها نشان داد تازه داماد هیچ رفت و آمدی با بستگان دور و نزدیک خود نیز ندارد و از محل کارش تسویه حساب کرده و مشخص نیست چه توطئه ای داشته است.

فرضیه خروج این تازه عروس و داماد از ایران نیز تحت تجسس گرفته شد که بررسی ها نشان داد آنان به صورت قانونی از مرزهای هوایی و زمینی ایران خارج نشده اند.

یک ماه از این اقدامات گذشت و در حالی که هیچ سرنخی در دست نبود یک زن با پلیس 110 تماس گرفت و ادعا کرد مدت ها است زنی جوان که با شوهرش در همسایگی شان زندگی می کند انگار در خانه زندانی است و گاهی بشدت گریه می کند.

ماموران که با یک پرونده مرموز مواجه بودند خیلی سریع دست به کار شدند و خود را به پشت در بسته یک آپارتمان کوچک در حاشیه تهران رساندند.

وقتی زن جوانی از پشت در شنید ماموران در یک قدمی اش هستند با گفتن اینکه خفه شده است از آنان خواست در را باز کنند.

این زن رنجور کسی جز سارا نبود که به خاطر علاقه به پسر کینه جو پای در زندان Prison وی گذاشته بود.

سارا به ماموران گفت: من دلباخته ناصر هستم الان هم او را دوست دارم. اما شوهرم به خاطر انتقام گرفتن از پدرم که بارها وی را تحقیر کرده است روزگارم را سیاه کرد.

تازه عروس افزود: من در رفت و آمد به یک مانتو فروشی با ناصر آشنا شدم. می دانستم که من و او فاصله طبقاتی داریم اما علاقه زیادم به این پسر باعث شد پدرم را وادار به پذیرفتن درخواست ازدواجم کند، می دانم که پدرم خیلی ناصر را اذیت کرد. وقتی ازدواج کردیم و شوهرم پیشنهاد داد برای مدتی از خانواده ها دور باشیم پذیرفتم اما نمی دانستم قرار است زندانی اش باشم.

سارا ادامه داد: ناصر هر روز بیشتر کینه به دل گرفت و الان بیمار است. من از همه دنیا کنده شدم تا اینکه دیدم حتی اجازه ندارم با خود شوهرم از خانه خارج شوم و کاملا اسیر انتقامجویی های ناصر هستم.

شب و روزم گریه شده بود و جالب اینکه ناصر هر وقت به خانه می آمد به جای مهربانی مرتب از پدرم بد می گفت. فهمیده ام که دیگر علاقه ای به من ندارد و تنها به دنبال ضربه زدن به پدرم است.

با ادعاهای تازه عروس، ماموران ناصر را بازداشت کردند، این مرد که شوکه شده بود وقتی دید سارا نزد دادیار پرونده و در کنار پدرش نشسته و دستان وی را محکم چسبیده است با عصبانیت از وی خواست از پدرش دور شود.

ناصر می خندید. وی گفت: این مرد را می بینید که آرام نشسته و دست زنم را مهربانانه گرفته، این مرد پدرزن پولدار، با شخصیت و با کلاس من است که حاضر نیست با من یک فنجان چایی بخورد.

تازه داماد افزود: من گناهی نکرده ام که بازداشت شدم سارا همسر قانونی ام است و نمی خواهم بدون اجازه ام خانه ام را ترک کند و به دیدن خانواده اش برود، این حق من است.

ناصر ادامه داد: نمی دانم چرا از این مرد پولدار نمی پرسید که به هر کسی به چشم پول و طلا نگاه می کند، می دانید من و خانواده ام را به چه میزانی تحقیر کرده است و حالا انتظار دارد من به وی احترام بگذارم و رفت و آمد داشته باشیم، سارا اگر همسرم است باید حرف من را گوش کند وگرنه به خانه پدرش برود.

تازه داماد که عصبانی شده بود، گفت: پدرزنم وقتی دید ازدواج من و سارا قطعی شده است تنها به خاطر اینکه پیش آشنایانش ضایع نشود خواست به کارخانه اش رفته و مسوولیتی بگیرم. به دروغ پذیرفتم. شاید اگر این کار را می کردم و داماد سر خانه می شدم وضعیت خوبی داشتم اما نمی خواستم، حالا با وجود اینکه با سرمایه کمی که دارم دستفروشی می کنم اما راضی ام و از سارا می خواهم به خانه برگردد.

تازه عروس که فقط گریه می کرد به دادیار پرونده گفت: عشق ناصر به من حالا دیگر دروغ است اگر مرا دوست داشت همانطور که من سعی کردم به وی برسم او هم تلاش می کرد به خواسته های من احترام بگذارد، من طلاق می خواهم و با یک مرد کینه جو نمی توانم زندگی کنم اما هیچ شکایتی از ناصر ندارم و نمی خواهم حتی یک ساعت در زندان باشد.

بنا به این گزارش با توجه به اصرار سارا به طلاق و بی اعتنایی ناصر به این شرایط دادیار پرونده با صدور رای عدم صلاحیت پرونده را به دادگاه خانواده ارجاع داد تا حکم طلاق صادر شود.