به گزارش پایگاه خبری نشان :

برای پسر‌ها دوران خدمت سربازی گاهی شبیه به یک توقف است. انگار که دو سال از زندگی متوقف می‌شود، بنابراین خیلی‌ها به دنبال راهی هستند که از آن فرار کنند. راه‌های قانونی هم کم نیست، یکی از آن‌ها این است که با یک دختر معلول جسمی-حرکتی ازدواج کنند و معافیت موقت بگیرند، معافیتی که می‌توانند بعد از پنج سال آن را تبدیل به معافیت دائم کنند، در میانه این پنج سال از هر جایی که این ازدواج منجر به طلاق شود، پسر باید به سربازی برگردد، بنابراین در صورت نبود هیچ راه دیگری شاید تنها امکانِ به تعویق انداختن خدمت سربازی یا گرفتن معافیت همین راه باشد.

حالا کم نیستند پسر‌هایی که به طمع بهره بردن از این امکان قانونی و سربازی نرفتن اقدام به دادن چنین پیشنهادی به دختر‌های معلول می‌کنند، پیشنهادی که از آن بوی سوءاستفاده به مشام می‌رسد، در واقع استفاده ابزاری از دختری که خود محدودیت حرکتی دارد. آن‌ها گاهی با نگاه عاشقانه قدم جلو می‌گذارند، اما در پسِ آن نیت دیگری دارند و گاهی با صراحت لهجه قصدشان را می‌گویند. این مسئله ممکن است برای هر دختری که به هر دلیلی دارای محدودیت حرکتی است، اتفاق افتاده باشد، اما معمولا به دلایل زیادی از آن چیزی نمی‌گویند، درست برعکسِ «محیا راد» که شجاعت گفتن آن را داشت.

او در حساب توئیتری خود نوشت «طی این چند سال که شرایط جسمی من تغییر کرد، چهار نفر از من خواستگاری کردن. هر چهار نفر هم یک نیت مشترک داشتن؟!، معافیت. اگر با کسی ازدواج کنن که مشکل جسمی داشته باشه و اسمش توی سامانه بهزیستی ثبت شده باشه از خدمت معاف می‌شن.»

همه چیز از یک حادثه شروع شد

حالا من راوی قصه «محیا» هستم، او که مانند خیلی‌های دیگر امکان راه رفتن روی پا‌های خودش را تجربه کرده بر اثر سقوط از ارتفاع در سن ۱۹ سالگی توان حرکتی پاهایش را از دست داد، توانی که به گفته خودش «برای بازگرداندن آن خیلی تلاش کرد»، اما هیچ وقت آن را به دست نیاورد، حداقل تا لحظه اکنون برایش میسر نشده است. او از روز‌های سخت بعد از آن سقوط می‌گوید، روز‌هایی که حتی پزشک‌ها هم گمان نمی‌کردند بهای سنگینی داشته باشد، به او گفته بودند بعد از سه الی شش ماه مجدد می‌تواند راه برود، اما او می‌گوید «بعد از شش سال تلاش برای بازگرداندن توان حرکتیِ از دست رفته، سعی کردم واقعیت را بپذیرم. حتی سلول‌های بنیادی هم تزریق کردم، اما نشد.»

حالا از آن شش سال دو سال هم می‌گذرد. «محیا» امروز ۲۷ سال دارد، دانشجوی مقطع ارشد حقوق بین‌الملل در مشهد است و البته دیگر از نشستن بر روی ویلچر خجالت نمی‌کشد.

چیزی که بخش زیادی از افراد دارای محدودیت حرکتی با آن رو‌به‌رو هستند، همین استفاده کردن از ویلچر است. آن‌ها در چنین شرایطی گاهی خجالت می‌کشند و گاهی غرورشان اجازه نمی‌دهد کسی به ویلچر آن‌ها به قصد کمک دست بزند. نگاه‌های همراه با ترحم هم در این میان از همه چیز برای آن‌ها بدتر است. «محیا» می‌گوید: «گاهی که می‌دیدم مردم جلوی من سلامتی‌شان را به خاطر معلول بودن من شُکر می‌کردند ناراحت می‌شدم، بنابراین درمان همیشه برایم اولویت بود.

می‌خواستم مجدد راه بروم، نمی‌خواستم از ویلچر استفاده کنم، همیشه می‌گفتم همه امور زندگی را کنار می‌گذارم و درمان را انجام می‌دهم، اما از اواخر سال ۹۶ که آخرین مرحله درمان را انجام دادم و نتیجه‌ای حاصل نشد، خسته شدم، آنجا بود که گفتم الان باید زندگی‌ام اولویت باشد.»

او ادامه می‌دهد: «یک جور‌هایی دیگر خسته شده بودم، نه خرید می‌رفتم، نه سینما. از خانه بیرون نمی‌رفتم، هیچ تفریحی نداشتم، حتی با ماشین که بیرون می‌رفتم ویلچر را نمی‌بردم که یک موقع کسی نفهمد من از ویلچر استفاده می‌کنم. حتی وقتی که خواستم بعد از دو سال وقفه درس را مجدد شروع کنم، نمی‌خواستم با ویلچر به دانشگاه بروم، چون خجالت می‌کشیدم.

هم بحث ترحم بود و هم قضاوت، نمی‌خواستم با قضاوت افراد روبه‌رو شوم، این‌که توضیح بدهم چه اتفاقی برایم افتاده است، کلافه‌ام می‌کرد. اما بعداً شرایط جدید خودم را قبول کردم، به خودم گفتم من مجرم نیستم که بخواهم خجالت بکشم. به خودم گفتم اگر کسی من را نمی‌پذیرد و اگر از دوستی و معاشرت با من خجالت می‌کشد، بهتر است آن‌ها اطراف من نیایند، نه این‌که من خودم را محدود کنم.»

پیشنهاد ازدواج با نیت معافیت از خدمت سربازی

همین بازگشت مجدد به زندگی سبب شده است او خیلی جسورانه درباره اتفاق‌های زندگی‌اش بگوید، گاهی به قول خودش او را به هم می‌ریزد، ولی معتقد است این اتفاق برای خیلی از دختر‌هایی که شرایطی مانند او دارند رخ می‌دهد. اتفاق‌هایی که شاید بعضی از آن‌ها تحت شرایطی چنین پیشنهاد‌هایی را قبول کنند. از او درباره توئیتی که نوشته بود پرسیدم.

از این‌که تا به حال چند مورد پیشنهاد ازدواج داشته که بعداً مشخص شده که نیت دیگری در پشت آن وجود داشته است؛ نیت معافیت از خدمت سربازی. «محیا» که از دوران گوشه‌گیری‌اش گذشته و امروز خیلی فعال و سرحال نشان می‌دهد، بدون گفتن نام و نشانی از آن‌ها چنین چیزی را تایید می‌کند.

می‌گوید «مدتی قبل کسی که خانواده من را می‌شناخت، با مادرم تماس گرفت، از تمایل من به ازدواج پرسیده بود، همین مسئله برای ما عجیب بود، اما من، چون تجربه مشابهی از قبل داشتم بیشتر جویا شدیم، وقتی اصرار آن‌ها با پرسش‌ها و پیگیری مادرم همراه شد، به صراحت گفتند که برای چنین چیزی (گرفتن معافیت) قصد دارند ازدواج کنند.» او معتقد است «هیچ احساسی این طور موقع‌ها به آدم دست نمی‌دهد، جز احساس این‌که کسی بخواهد از تو سوءاستفاده کند.»

از کلامش معلوم است از یادآوری آن پیشنهاد کمی برافروخته شده، اما همچنان ادامه می‌دهد که «بار‌ها گفته‌ام کسی معلول است که ذهن محدودی داشته باشد، من فرقم با بقیه این است که فقط راه نمی‌روم، این چه پیشنهادی است که به یک دختر با محدودیت حرکتی داده می‌شود؟ همین مسئله سبب شد که عصبانی شوم و آن توئیت را بنویسم.»

وقتی که داشت ماجرای نوشتن توئیت‌اش را می‌گفت، تجربه‌های قبلی‌اش در این باره را نیز مطرح کرد، راستش با احتیاط آن ماجرا را هم جویا شدم، چیزی که کمی با اتفاق اخیر متفاوت بود. این بار کسی با ابراز علاقه سعی می‌کند که نیت خود برای معاف شدن را دنبال کند. اما با مخالفت‌های «محیا» روبه‌رو می‌شود. «محیا» می‌گوید: «من آن روز‌ها شرایط امروز را نداشتم، گوشه‌گیرتر بودم و تصور ازدواج با محدودیتی که دارم برایم متصور نبود.

اما اصرار‌های بی‌امان ایشان که از هم دانشگاهی‌هایم بود دائم تکرار می‌شد. در نهایت وقتی متوجه شد من موافق نیستم، به صراحت نیت خودش را گفت تا شاید راهی پیدا کرده باشد، حتی ابراز کرد هرچقدر پول بخواهی مسئله‌ای نیست. اما به شدت ناراحت شدم، با آن شرایطی که داشتم کاملا برخورنده بود.»

به نظر می‌رسد دختر‌های زیادی که معلولیت دارند با چنین پیشنهاد‌هایی روبه‌رو می‌شوند. شاید خیلی از آن‌ها هم به دلایل زیادی حتی با علم به نیتی که پشت این درخواست ازدواج وجود دارد، این پیشنهاد‌ها را قبول کنند، و این بخش از ماجرا از همه چیز آزاردهنده‌تر است. از سویی دیگر با وجود چنین نیت‌هایی و با داشتن چنین تجربه‌هایی که دختر معلول با آن مواجه می‌شود، چطور می‌تواند به صداقت ابراز علاقه کس دیگری پی ببرد؟‌

می‌خواهم زندگی کنم

حالا ۲۸ مرداد ۹۹ که برسد هشت سال از آن اتفاق می‌گذرد، او معتقد است «محیا»‌ی بعد از آن حادثه را بیشتر دوست دارد، می‌گوبد: «نه این‌که از معلولیتی که برایم پیش آمده خوشحال باشم، اما پیش از این نگاهم به مسائل خیلی سطحی بود، اما امروز جهان و انسان را عمیق نگاه می‌کنم، بیشتر کتاب می‌خوانم و برای خودم یک کتابخانه درست کرده‌ام، می‌خواهم به همه آن‌هایی که مشکل من را دارند بگویم که من لحظات سخت آن‌ها را تجربه کرده‌ام، اما به زندگی برگشته و حالا تنها کاری که نمی‌کنم شاید فقط همان راه رفتن با پای خودم باشد.»

او بر خلاف روز‌های اول که گوشه‌گیر بود و از خانه بیرون نمی‌رفت، امروز خودش رانندگی می‌کند، با دوستانش بیرون می‌رود، علیرغم این‌که خودش معتقد است «من مغرور بودم، هنوز هم کمی هستم.»، اما امروز برای استفاده از ویلچر خجالت نمی‌کشد و حتی از دیگران کمک هم می‌خواهد، همین سبب شده است که از خانه فاصله بگیرد، علیرغم همه مشکلاتی که معابر شهری برای تردد یک فرد معلول و کسی که از ویلچر استفاده می‌کند دارد، او می‌خواهد در شهر هم زندگی کند.

همچنان به خرید کفش آل استار‌هایی که دوست‌شان دارد می‌رود و اجازه نداده است که معلول شدن او را از زندگی دور کند. با وجود معلولیت تجربه پرواز با پاراگلایدر و همچنین غواصی دارد و خودش را برای دفاع از پایان‌نامه‌اش آماده می‌کند، می‌خواهد از «کرامت انسانی و حقوق افراد دارای معلولیت در اسناد حقوق بشری» بگوید. از خانواده‌اش ممنون است، از مادرش بسیار یاد می‌کند که او را حمایت کرده، حالا «محیا راد» بعد از سال‌های اولیه آن اتفاق، از روزمرگی خارج شده، برای خودش برنامه‌ریزی دارد، می‌گوید «شاید مهاجرت کنم.»

روزنامه همدلی