به گزارش پایگاه خبری نشان :

این تنها پوستر تبلیغاتی ریاست‌جمهوری او بود. دیدیم اگر این متن را از زبان آن پیرمرد بیاوریم، خیلی گیرایی دارد، ولی ایشان با متن مخالفت کرد و گفت: این دروغ است! چون این پیرمرد در این دیدار چیز دیگری به من گفت و مطلبش این نبود. هرچه ما با اصرار زیاد به او گفتیم این، یک کار تبلیغی است، ایشان نپذیرفت و گفت: نه، چاپ این عکس، به‌تنهایی و بدون متن کافی است».

شعار هم که نداشت. این چیزها همان‌موقع هم مرسوم بود ولی رجایی موافق نبود چرا که به‌نظرش «این‌گونه تبلیغاتی که برای کاندیداها می‌شود، تبلیغات ناشی از نظام سرمایه‌داری است». پس چه‌کار کرد که رأی آورد؟ زندگی.

عکس مشهور شهید رجایی که الگو شد و خیلی‌ها بعدها این‌طوری عکس انداختند!

بهترین شعار و تبلیغات موفق

چگونه می‌توان ۲۸ روز رئیس‌جمهور بود و افسانه و اسطوره شد در نظر مردم و یکی از نامدارترین فرزندان ایران کهن و پهناور شد؟ باید زندگی کرد و مثل محمدعلی رجایی زندگی کرد؛ مردی که مثل مردم بود زندگی‌اش بهترین شعار و بهترین تبلیغاتش بود.

کودکی را در یتیمی و فقر گذرانده بود و آمده بود تهران برای کار و شاگردی کرده بود در بازار آهن‌فروشان که کار سنگینی بود برای بدن نحیف ۱۳ ساله‌اش و رفته بود دست‌فروشی و دوره‌گردی و خودش به همه می‌گفت قابلمه‌فروشی و به دوستانش می‌گفت: «گاه‌گاهی یادم بیاورید که من همان محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد، اهل قزوین‌ام که قبلاً دوره‌گردی می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه‌فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمد و ممکن است خود را فراموش کرده باشم، همان مشخصات را به یادم بیاورید».

حضور امام خمینی (ره) در انتخابات ۲ مرداد ۱۳۶۰

رأی را برای چه می‌خواست؟

زندگی‌اش آن‌گونه بود و این‌گونه بود که ۲ مرداد مردم رفتند و ۹۰ درصدشان به رجایی رأی دادند؛ کلاً ۱۴ میلیون و ۷۶۰ هزار رأی بود که ۱۳ میلیون را رجایی از دل‌های مردم گرفت. ۳ روز بعد اعلام شد رجایی رئیس‌جمهور است و ۱۱ مرداد که عید سعید فطر بود، حکم ریاست‌جمهوری را از دست پیر و مرادش امام خمینی (ره) گرفت و دل‌های مردم خندید.

محبوبیت «محمدعلی رجایی» مشارکت مردم در دومین انتخابات ریاست‌جمهوری را به ۹۰ درصد رساند

سال ۶۰ بود و کسانی چشم نداشتند لبخندی ببینند بر لب‌ها و در دل‌های مردم؛ ۸ شهریور منافقی آمد و یک کیف دستی آورد و نگاهی کرد و کاری کرد و خودش رفت و صدایی آمد و دفتر نخست‌وزیری ایران لرزید و دل‌ها ریخت و رجایی رفت. یارانی را هم با خود برد و باهنر را. رأی‌ها را از مردم گرفت و به کارنامه‌ زندگی‌اش پیوست کرد و پیش خدا بُرد و فقط همین را می‌خواست انگار و خودش هم می‌دانست انگار.