مارتای 94 ساله زیر لب گفت: «همیشه میخواستم لباس عروس بپوشم...». نوهاش این جمله را شنید و بعد از آن تصمیم اش را گرفت. دو روز بعد استروزیر و دیگر اعضای خانواده رویای مارتا را تحقق بخشیدند.استروزیر از یک آرایشگر خواست تا در ماشین او را آرایش کند، چون گاهی اوقات راه رفتن برای مارتا سخت میشود. سپس وارد مزون لباس عروس شدند و ناگهان مارتا با دیدن اعضای خانواده، موضوع را فهمید. مارتا دو لباس عروس را امتحان کرد و وقتی از اتاق بیرون آمد و خود را در آینه دید،گفت: «اوه، به من نگاه کنین! احساس میکنم دارم ازدواج میکنم!» حاضران در مزون با دیدن این صحنه تحت تاثیر قرار گرفتند. مارتا میگوید: «حتی نمیتوانم بیان کنم که چقدر خاص بود.» او هنوز به تصاویر گرفته شده در آن روز نگاه می کند.
رویای مادامالعمر مارتا به کمک خانوادهاش 70 سال پس از ازدواجش برآورده شد. او در سال 1952 وقتی 25 ساله بود با عشق زندگیاش یعنی لیمان تاکر ازدواج کرد. اما در آن زمان زنان سیاهپوست اجازه ورود به مغازههای لباس عروس را نداشتند. بنابراین خانوادهای که او برایشان کار میکرد لباس عروس آبی تیرهای برایش تهیه کردند. شوهر مارتا در سال 1975 درگذشت. مارتا چهار فرزند و 30 نوه و نتیجه دارد. اگرچه او تمایلی به ازدواج مجدد نداشت، اما هرگز از فکر تماشای خود با لباس عروس سفید بیرون نیامده بود. نوهاش استروزیر میگوید: «هروقت او میخواهد کاری انجام دهد، به جایی برود یا چیزی را تجربه کند، ما با تمام توان خود تلاش میکنیم تا آن اتفاق بیفتد. او مادربزرگ ماست و داشتن مادربزرگی پر از شور زندگی در 94 سالگی یک نعمت است.»
دیدگاه شما