به گزارش پایگاه خبری نشان :

 

شیوا ابراهیمی یک بازیگر سینما و تلویزیون اهل ایران است. شیوا ابراهیمی فعالیت هنری خود را از تئاترهای دانشجویی آغاز کرده است. شیوا ابراهیمی از سال 73 فعالیت خود رات آغاز کرد. شیوا ابراهیمی یکی بازیگران شناخته شده است که اولین تجربه جلوی دوربینش را با سریال " کهنه سواران " آغاز کرد. شیوا ابراهیمی فعالیت گسترده ای در فضای مجازی دارد

استایل شیوا ابراهیمی

شیوا ابراهیمی با انتشار پستی در صفحه ایسنتاگرامش عکس های متعددی را با استایل های عجیب و غریب خود منتشر کرد. این پست را به عنوان یادگاری از این خانه شان منتشر کرد و از نقل مکان خود خبر داد

شیوا ابراهیمی

شیوا ابراهیمی

شیوا ابراهیمی

شیوا ابراهیمی

شیوا ابراهیمی

شیوا ابراهیمی

او با انتشار این عکس ها نوشت: دارم از این خانه می روم؛داریم می رویم..من و دخترکم..توی این خانه سالهای خوبی داشتم..روزهای درخشان زندگی..دوستان خوب،مهمانی ها و دورهمی های قبل کورونا..بهترین همسایه ها،محله ای که همیشه عاشقش بوده ام،پیاده روی های طولانی در مرکز شهر..نشرچشمه،کافه نزدیک،بتهوون..میز و صندلی همیشه حاضر کافه ی طبقه پایین،زندگی نزدیک تاترها و گالری ها و جاهای مورد علاقه..از طرفی تازه آمده بودم به این خانه که پدر رفت،قبل از کورونا بیماری داشتم و بیمارستان و جراحی،بعدش حادثه ی سقوط هواپیمای اوکراینی که باور دارم من را(خیلی هایمان را)متحول کرد؛ساعتها و روزها توی همین خیابانها بی هدف راه رفتم و اشک ریختم..کورونا آمد،توی همین خانه روزها ماندم،سر کار نرفتم،نقاشی کردم و دم پنجره آواز خواندم و یوگا کردم و رقصیدم..پادکست گوش کردم و هر پنجشنبه برای خودم مهمانی یک نفره گرفتم.

دوستان جدید در همه جای دنیا پیدا کردم،شبها با دخترم فرندز دیدیم و قهقهه زدیم و کیف کردیم،با مامانم فوتبال دیدیم و هورا کشیدیم..و حالا..وقت رفتن است..رفتن برای من همیشه غم و شادی توامان دارد..ولی زندگی باید جاری باشد و به نظر من همیشه رفتن است که اولویت دارد..رفتن است که زندگی را جاری می کند،آدم را پخته می کند..گذشتن و عبور است که پویایی می آورد،که رخوت ها را به لذت تبدیل می کند

من هیچوقت آدم یک جا ماندن نبوده ام و این برای خودم خوشایند است..اما آینه ی آسانسور این خانه،برایم تعداد زیادی عکس که یادگار گذاشته تحت عنوان«آسانسورگرافی»..روزهایی با شکل های متفاوت و احساسات و فکرهای متفاوت از خانه می رفتم و حین رفتن،رفتن را ثبت می کردم..و به گمانم که دارد به پایان می رسد..امشب غمگین و خوشحالم،کمی اضطراب،کمی تپش قلب،کمی هیجان..و به هر حال ساعتش می رسد و..خداحافظ خانه ی مهربان خیابان کریمخان..همیشه دوستت خواهم داشت.